ماجرای فاطمه و شیشه شیرش
سیزدهم مرداد امسال فاطمه یه روز سخت رو گذروند
ماجرا از این قرار بود که تصمیم گرفتیم فاطمه رو از شیر و شیشه شیر بگیریم چند بار این کار رو کردیم ولی نتونستیم گریه هاش رو تحمل کنیم فاطمه فقط شیر میخورد روزی دو سه لیتر شیر شده بود غذای فاطمه
تا اینکه من سر یکی از شیشه هاش رو با لاک رنگی کردم بعد با جیغ و گریه اومدم و داد زدم که وای هاپو اومد همه ی شیشه های فاطمه رو برد فقط این یکی رو تونستم از دهنش بکشم بیرون ولی خونی شده حالا چی کار کنیم بعد همه ی خانواده شروع کردیم به گریه و زاری و همدردی با فاطمه
سه روز و سه شب کار فاطمه شده بود گریه و زاری مخصوصا شب ها توی خواب شیر رو هم با لیوان نمی خورد میگفت شیشه شیر وقتی بهش میدادیم چون بوی لاک می داد گریه میکرد
غذاهاش رو تزئین میکردیم تا شاید یکی دو لقمه بخوره ولی بدتر غذاش رو می ذاشت جلوش و نمی ذاشت بهش دست بزنیم مبادا که خراب شه
بعد از سه روز گریه ها و بهونه هاش کمتر شد ولی شیر اصلا نمیخورد تصمیم گرفتیم که شیر پاکتی کوچیک براش بخریم تا با نی بخوره این کار رو هم کردیم ولی فاطمه خانوم از ما زرنگتر بود تا دید که میشه این شیر رو خوابیده بخوره دوباره فیلش یاد هندستون کرد و فقط شیر از ما میخواست ولی این بار با پاکت
دوباره مجبور شدیم به هاپو بگیم که زحمت گاز گرفتن نی شیر فاطمه رو بکشه
حالا بیشتر از یه ماه میگذره و فاطمه عادت کرده به غذا خوردن کم کم شیر رو هم با لیوان قبول کرد
اینم یه ساندویچ خیلی بزرگ که فاطمه از داداشی کش رفته
ما هم یه جشن کوچولو برای غذا خور شدن آبجی گلم گرفتیم