بازم فصل امتحان ها داره می یاد پارسال خرداد ماه تو اوج امتحانای دانشگاه فاطمه از همیشه شیطون تر و شیرین تر شده بود وقتی من و داداشی تو اتاق درس میخوندیم می اومد و هی در می زد و ما رو صدا می کرد این قدر در میزد که دلمون می سوخت و در و باز می کردیم حالا اون بود و جزوه های ما که خط خطی میشدن اینجا که می بینید یکی از مراحل سوزوندن دلمونه که به بابا می گفت منو بلند کن تا از شیشه بالای در ما رو ببینه و دلمونو به رحم بیاره تا در رو براش باز کنیم. امسال نیستی آجی جون کتابا و جزوه ها دلشون برات تنگ شده جای نقاشی های قشنگت روشون خالی یه ... ...