فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

فسقلي كه حالا شده فاطمه جون

آبجی می نویسه ...دل تنگی

امروز دلم خیلی برات تنگ شده برای بچه گی هات برای شیطونی های نازت برای غذا دادن بهت برای وقتی که کلک میزدی و غذات رو تو دهنت نگه میداشتی و نمی خوردیش برای وقتایی که عمو پورنگ نگاه میکردی داشتم عکسای 14-15 ماهگیت رو می دیدم چندتاشون رو میذارم اینجا تا ببینی یادت هست اون روزای قشنگ رو ؟  خیلی دوست دارم آجی جون   ...
16 ارديبهشت 1391

فاطمه ورزش کار شده

فاطمه خانوم تصمیم گرفته بره یه کمی ورزش کنه اول یه کمی پیاده روی کنم خوب خوبه بدنم گرم شد !! حالا وقتشه که بدوام 1-2-3 شروع !!!! هر کی تونست منو بگیره !!! آخیش !! خیلی خسته شدم یه کمی هم استراحت کنم   ...
13 ارديبهشت 1391

سیزده بدر

  جاتون خالی سیزده بدر خیلی خوش گذشت دیدید چی شد !! داشتم توپ هام و جا میذاشتم خب حالا یه خورده هم آب بازی کنم حیف که آبش کمِ نمیشه پرید توش!! حالا یکم دنبال این به بهی ها کنم !!! به به چه روز خوبی بود!! خسته شدم ! ...
17 فروردين 1391

وقتی نی نی بودم

با دنیا اومدن سید امیر کوچولو ( پسر دائی عزیزم ) یاد وقتی افتادم که تازه دنیا اومده بودم!!! انقدره ریزه میزه بودم که کسی جرات نمی کرد بغلم کنه! آخه من یه کیلو و چهارصد و پنجاه گرم بودم پاهام اینقدری بوده !!! دستام هم به این کوچیکی بود مامان و بابای عزیزم هم خیلی برام زحمت کشیدند !!!   وقتی هم مراسم نام گذاریم بود و برام جشن گرفته بودن  نمی تونستن برام یه لباسی پیدا کنن که اندازه من باشه  برای همین لباس عروسکم رو تنم کردن اینهم همون عروسکه هست که لباسش تن من رفت اینجا هم اولین باره که جرات ک...
5 بهمن 1390

خاطره 3

وقتی خیلی گشنه ام شده بود شروع کردم به سوت زدن اما ...!!!! ولی کلاه سرم رفت !! اما از  قدیم گفتن کلاه به سرت گشاده بود!! اینطور نیست؟! نه بابا دیدی به سرم اندازه  شد !! اره اینهمون کلاهه !! و منهم حسابی خوردم!!   اینهم موقعی است که خوابم می اد !  ! راستی من کدوم هستم؟؟!! اما اگر بخوابم هیچکس دیگه نمیتونه بیدارم کنه !! ...
5 بهمن 1390