آبجی می نویسه...دسته گلها!!
سلام من آبجی جون فاطمه هستم
اگه فاطمه خانوم اجازه بده
میخوام هر از گاهی از فاطمه بنویسم و دسته گلهایی که به آب میده
فاطمه خانوم ما چند روز پیش یه کاری کرد که مامانش و خیلی ترسوند
وقتی مامانی برای خونه تکونی عید داشت یخچال و تمیز میکرد فاطمه از فرصت استفاده کرد و دور از چشم مامان جون رفت تو یخچال و درش بست . طفلکی آبجیم نمیدونست در یخچالو که ببنده چراغش خاموش میشه و همه جا تاریک حالا فاطمه و یه جای تاریک و سرد از اون طرفم مامان داره در به در دنبالش میگرده از فاطمه خبری نیست فقط یه صدای گریه که انگار داره از ته چاه مییاد
حالا شانس آورد منجمد نشد و گرنه مامان باید فاطمه رو میزاشت تو فر تا یخش آب بشه
این اولین بارش که نبود
عادت همیشگیشه که بره تو کمد و کشو
اینجا هم آشپزخونس که فاطمه خانوم لطف کردن رفتن تو کابینت زیر ظرف شویی
ببینه اونجا چه خبره
پارسال هم موقع اساس کشی آبجی می رفت توی هر چیزی که ما خالی می کردیم
اینجا هم کشو آشپزخونس تو ماه رمضون پارسال داشتیم سحری میخوردیم فاطمه رفت آشپزخونه دیدیم نمی یاد بیرون داداشی رفت دنبالش تو کشو پیداش کرد
راستی موقع دنیا اومن هم بر خلاف همه ی نوزادا که بعد دنیا اومدن میرن خونه گفت من میخوام برم تو این قوطی شیشه ای ها ده روزی هم زیر دستگاه زندگی کرد
تا یه دسته گل دیگه که فاطمه به آب بده بای